بهـ نامـ او
با بابامـ دوتایی داشتیمـ می رفتیمـ زاپاتا
از ماشینـ کهـ پیادهـ شدیمـ و رفتیمـ تو پیادهـ رو
اومدمـ دستـ بابامـ رو بگیرمـ
سوئیچـ تو دستشـ بود
سوئیچـ رو گذاشتـ تو جیبشـ و دستمـ رو گرفتـ
بعد با خندهـ گفتـ:
می ترسی گمـ شی تو پیادهـ رو؟!
فکـ و فامیلهـ ما داریمـ؟!
ϰ-†нêmê§ |